نمی دانم چرا خودم را زندانی کرده ام ؟؟؟
چرا...!!!
کودک دورنم چه گناهی داشت ...؟؟؟
آیا او سزاوار این اسارت بود ...؟؟؟
گناهی نداشت، هنوز پاک است و ساده
چاره ای نیست ، مگر می شود از خود گریخت ؟؟؟
آیا من واقعا بی گناه بودم ؟؟؟
نمی دانم، شاید بزرگترین گناهم
زندانی و حبس روحم بود ...!!!!
من روحم را به اسارت بردم ، خود من ...!!!
گاهی دلم آنقدر از زندگی سیر می شود
که می خواهم تا سقف آسمان پرواز کنم
روی ابرهایش دراز بکشم
سبک ، آرام ، آسوده ... !!!
مثل ماهی های حوضمان که چند روزیست
روی آب ، با سایه ای از آسمان
سبک ، آرام وآسوده دراز کشیده اند ... !!!
موضوعات مرتبط:
خدایا منو ببخش
اگه یه وقتایی فکر می کنم وظیفه ات هست که همه چیز رو بهم بدی و یه جورایی همیشه ازت طلبکارم...
خدایا منو ببخش
اگه بابت اون چیزهایی که بهم ندادی اون جور که باید شکرت رو به جا نمی آرم...
خدایا منو ببخش
که همیشه تو ناخوشی ها یادم می افته که یه خدایی هم دارم...
خدایا منو ببخش
که همیشه تو نمازم همه جا هستم الا در نماز...
خدایا منو ببخش
که همیشه برای همه چیز و همه کس به اندازه ی کافی وقت دارم؛ جز برای نماز خوندن و با تو بودن...
خدایا منو ببخش
که ساعت های متوالی رو با دیگران می گذرونم ولی موقع نماز خوندن از همه ی مستحبات فاکتور می گیرم...
خدایا منو ببخش
که بهت اعتراض می کنم وقتایی که دستم رو با مهربانی می گیری و از پرتگاه نجاتم می دی...
خدایا منو ببخش
یه وقتایی به خاطر نماز هیچ و پوچ و بی روحی که می خونم فکر می کنم لایق بهترین ها هستم..
خدایا منو ببخش
اگه همیشه به فکر رضای همه ی هیچ ها هستم؛ ولی به فکر رضای تو که همه هستی نیستم...
خدایا منو ببخش
که فکر کردن به هیچ ها،غبار بر دلم نشانده تا نتوانم تو را بشناسم...
خدایا منو ببخش
اگه یه وقتایی تو رو دشمن خودم می دونم و همه ی هیچ ها رو دوست خودم...
خدایا منو ببخش
اگه یه وقتایی یادم می ره که تو خدایی و من بنده ات
خدایاااااااااا منو ببخش
موضوعات مرتبط:
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:
می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به
آنجا بروم؟
خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان،من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد.
اما کودک هنوزاطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه،گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز
خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند.
خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد
و شاد خواهی بود.
کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟…
خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشتهّ تو، زیباترین و شیرینترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو
زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.
کودک با ناراحتی گفت: وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ،چه کنم؟
اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت: فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که
چگونه دعا کنی.
کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند،چه کسی از من محافظت
خواهد کرد؟
فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ،حتی اگر به قیمت جانش تمام شود .
کودک با نگرانی ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود.
خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات همیشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد
آموخت، گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود.
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد.
کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند.
او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:
خدایا !اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگویید..
خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد:
نام فرشته ات اهمیتی ندارد، می توانی او را مـادر صدا کنی.
موضوعات مرتبط:
ای همه ی دار و ندار من،خداي من! چوبی که برای تمام اشتباهاتم بر قلب و
روح و جانم می زنی را عاشقانه با همه ی دردهایش می پذیرم و برایم شیرین
است و بر این زدنت شکر می کنم. شکر می کنم که هنوز هم مرا بنده ات
می دانی. شکر می کنم که هنوز هم دوستم داری و تنبیهم می کنی تا من
هم بدانم و باور کنم که دوستم داری، چرا که خوب می دانم اگر دوستم
نداشته باشی رهایم می کنی.می زنی تا به یادم بماند خطاهای حال و گذشته
را. تا خط قرمزی بکشم دور خطاهای آینده را. تا بدانم آینه ای از وجودم را در
برابرم گذاشته ای که حتی اشتباهات کودکی م را برایم به نمایش خواهد گذاشت.
معبود من! بر تمامی آنچه با من می کنی تو را شکر و سپاس می گویم چرا که
نشانم می دهی من نیازمندترین موجود به تو هستم و تو هنوز هم مرا با
همه ی اشتباهاتم دوست داری حتی اگر مرا این گونه نپسندی اما مرا ،
همین وجودی که هستم را، باز هم دوست داری یا اله العاصین! دست های
نیازمندم را بگیر که هر بار بر زمین می افتم بیشتر از قبل محتاج یاری ات
می گردم.
یا لطیف! دست های مهربانت را، نگاه عاشقانه ات را، مهر خداوندی ات را،
راهنمایی های دلسوزانه ات را، تشویق و تنبیه های همیشگی ات را می طلبم
برای خودم، برای دوستانم، برای خانواده و پاره های تنم!
لحظه ای هم رهایمان مکن که بی تو پیچیده در عدمیم و با تو ماندگار در ابد.
امروز بنده هات دلتنگ تر و دلشکسته تر و خسته جان تر از من هم داشتی؟
پس به شکسته دل ترینِ آنها قسم دلهامان را دریاب!
موضوعات مرتبط:
از این مردم به ظاهر صادق و با وفا ...
خسته ام ... از دوری ...از درد انتظار از این بیماری نا علاج خسته ام
از این همه دروغ و نیرنگ خسته ام ...
آری پروردگارم از این دنیا خسته ام از آدم هایش
از دروغ هایش از نیرنگ هایش خسته ام ...
پس کو صداقت و محبت چرا اندکی محبت در میان دل مردم نیست چرا قطره ای از
عشق در چشمان بنده هایت نیست همش دروغ پیدا است همش نیرنگ پیدا است ...
دیگر دست محبتی در میان مردم نیست
دیگر عشقی پاک و مقدس در میان مردم نیست سفره ی دل مردم همش دروغ
است ... به ظاهر پاک و صادقانه است ... ای خدایم ای معبودم خسته ام ... کو
زندگی پاک و مقدسانه ... کو دست عشق و محبت ... کو سفره ی وفا و
صداقت ...همه رفته اند و نیرنگ مانده است من خسته ام ...از این همه بی
وفایی ...از این همه درد انتظار ...از این همه حسرت ... از این همه اشک ... از این
همه ناله و فغان ... خسته ام ... آری ... خسته ام ... از دست خودم خسته ام از
دست این زندگی که برایم سیاه بختی آورده است خسته ام ...
از دست همه خسته ام...
از دست روزگار بی معرفت از دست مردم بی معرفت ... ای خدایم دیگر از
زندگی سیرم ... از خودم سیرم ... از دنیا سیرم... ای خدا گوش کن صدامو ...
من خسته ام...
موضوعات مرتبط: