وبلاگ شخصی احمدرضا محمدیان

یک فنجان درد دل بدون شکر برای تو آورده ام بنوش… تا از دهان نیفتاده… بنوش…

توهمات فانتزی من

احمدرضا محمدیان
وبلاگ شخصی احمدرضا محمدیان یک فنجان درد دل بدون شکر برای تو آورده ام بنوش… تا از دهان نیفتاده… بنوش…

توهمات فانتزی من

تو کتابخونه هر وقت از درس خسته میشدی جیغ میزدی!

 

زنگ بزنی آژانس بین المللی انرژی اتمی، بگی یه ماشین می خوام

 

آخر شبا رفتگرا سوار جاروهاشون بشن برن خونه

 

موهات "فر" باشه , روش پیتزا بپزی !

 

خانواده مذهبی باشه اسم دخترو بذاره سیندر الله

 

شب خواب ببینی که 1 ماه داری میری سر کار, صبح که بیدار شدی حقوقشو بگیری

 

پشه ها به جای اینکه خونمون رو بمکن،

میومدن چربی های اضافه بدنمون رو می مکیدن

 

رادیو رو روی یه موج سه متری تنظیم میکردی میرفتی موج سواری

 

ماهی از آب در بیاد تو ساحل سیگارشو بکشه برگرده تو آب

 

تو مطب نفر قبل از تو که مي ره تو اطاق دکتر، بري در بزني بگي زود باش

 

ورودی ِ لاس وگاس بزنه :

به شهر شهیدپرور ِ لاس وگاس خوش آمدید !!!

 

همسر دلخواهت رو از بین گزینه های موجود دانلود کنی

 

سیاست کثیف رو ببری حمام تمیزشه

 

روز تولد انگری بِرد قرمزه، رو والش بنویسی :

!Happy bird day

 

بوق زدن ممنوع باشه ماشینتو بذاری رو ویبره

 

حراست دانشگاه دم در با دقت نگات کنه ، اشکالای آرایشیتو بگه ، برات درسش کنه. لوازم آرایش بهت قرض بده ، یادت بده چجور آرایشی بهت میاد ... !

 

هر پشه ای وارد خونه ت شه در جا تبدیل شه به یه تراول 50 تومنی !

 

تو باغچه خونه ت درخت پیتزا داشتی !

 

توی کُشتی حریفتو خاک کنی یه فاتحه هم بخونی بری

 

رو مانیتورت مگس بشینه، با موس بگیریش، بندازیش تو ریسایکل بین !

 

سايه ات سفيد باشه

 

با پرگار مثلث بکشی!

 

تو گوگل سرچ میکردی "نیمه گم شده ی من " عکساشو واست میاورد راحت پیداش میکردی!!!

 

شامپو ضدِ شوره بخوری ، دلشوره هات تموم بشه...

 

ویروس HIV بیاد تو بدنت سل بگیره بره !!!

 

بفهمن اصغر فرهادی دوپینگ کرده همه جایزه هاشو بگیرن

 

روی رادیو، تور بکشی بشه رادیاتور

 

یکم از هوای اطراف وایرلستو بکنی توی کیسه

هر وقت اینترنت نداشتی یه سیم بندازی توش استفاده کنی

 

درخت خرما و گردو رو پیوند بزنی

خرما گردوئی بده !

 

رگ قلبت بگیره به جای اینکه بالون بزنن پاراگلایدر بزنن

 

واسه کاردستی ِ مدرسه یه ساختمون ِ هشت طبقه ی 32 واحدی ِ اسکلت فلزی ببری

 

یه دختر رو برات نشون کنند با سنگ بزنیش

 

بری مکه بجای سنگ زدن به شیطون یه چاقو در بیاری بکنی تو شکمش خیال همه رو راحت کنی

 

چشم و مغز و قلبمون یه جلسه تشکیل بدن تکلیفشونو با ما روشن کنن :)

 

 

هندونه ها گوجه سبز بودن .. همین قدی

 

شانس بزنه در خونتو ، دعوتش کنی توو به صرف شام

 

کنار آینه نوار ابزار های فتوشاپ داشت، صورتتو ادیت می کردی

 

خودمو گروگان گرفتم

تا ولم نکنم ، ولم نمی کنم!

 

پسوورد وایرلس الهی رو هک کنی

هر چی وحی نازل میشه دانلود کنی

 

شکست عشقی بخوری بعدا بفهمن طرفت دوپینگ کرده برنده اعلام بشی :|

 

کلاس زبان ثبت نام کنی.ببعی تو کلاه قرمزی استادت باشه

 

جراحی پلاستیک با کیسه فریزر پنگوئن

 

بهار که شد همه‌ی چراغ راهنماها سبز شن تا آخر بهار!

 

آهنربا 4 تا قطب داشت:

مثبت ، منفی ، ضرب ، تقسیم

 

نون بربری با روکش شکلات تلخ 80 درصد تحت برَند نستل

 

با تور مسافرتی ماهی گیری کنی

 

چای شیرین بخوری، فرهاد بیاد دهنتـــو سرویس کنه :دی

 

برق که میره پشتش یه کاسه آب بریزی به سلامت برگرده ...

 

زنگ بزنی شهرداری بیاد این سوراخای نون تافتونو پر کنه کره مربا میخوری مربا نچکه ازش

 

جواب اینترنت شهدا رو کی میخواد بده ؟

 

شکست عشقی بخوری بعدا بفهمن طرفت دوپینگی بوده برنده اعلام بشی :|

 

شب در آغوش اسلام بخوابی :دی

 

یه سیب دیگه بخوری از ایران رانده بشی بفرستنت آمریکا

شب یه سی سی خون از خودت بگیری تو نعلبکی بریزی بذاری کنار تختت که بشه ها دیگه مزاحمت نشن

 

ابوموسا و تنبان رو بدیم امارات ، اون 2 تا جزیره نخلشونو بگیریم !

[ تنبان = تنب بزرگ و کوچک ]

 

 

********************************************************

 


امیدوارم خوشتون بیاد

 

در ضمن بنده قبلا یه وبلاگ گذاشتم با عنوان زندگی جدید همه بهم گفتن دیوانه و روانی و...

 

من اینا رو برای اینکه بخندین میزارم تراوشات ذهنی خودم که نیست!




تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

فانتزی

یکی از فانتزیای معکوسم اینه که داداشم به عنوان نماینده مردمی تو مراسم بهترین خواننده های

 

2013 دعوت باشه و گوینده سالن اسم "سلنا گومز" رو بخونه که بیاد جایزشو بگیره همین که داره

 

میره جایزشو بگیره یهو چشمش بیفته به داداشم توی زمانی که دارن جایزشو میارن داداشمو

 

ببینه که خودشو لووس کرده و با سویچ پرایدش داره از سالن خارج میشه یهو بزنه جایزشو پرت

 

کنه توی صورت جاستین و با صحنه آهسته بیاد دنبال داداشم و "جاستین بیبر" بش بگه کجا؟؟؟

 

سلنا هم بگه خفه بابا ایکبیری علی پراید داره لعنتی...علی هم همینطور که دارم می ره سمت

 

"عمود" نا پدید شه داد بزنه علیییییییییی من عاشقتم و بدوه و برسه بهشو بیوفته زمینو پاهاشو

 

بگیره و رو زمین خودشو بکشه علی هم خیلی بی تفاوت به رفتنش ادامه بده اونم هی گریه و

زاری کنه که یدفعه از خواب بیدار بشمو در حالی که دارم نفس نفس می زنم "جنیفر لوپز"

 

 

بوسم کنه بگه چیزی نیست احمد جان بازم داشتی کابوس می دیدی بیا "قرصاتو" بخور که

 

زودتر خوب شی بچه ها هم دعات میکنن زودتر شفا پیدا کنی!!!‬

 

 



تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

دوری

دلم برات تنگ شده….. اما من… من میتونم این دوری رو تحمل کنم…

به فاصله ها فکرنمیکنم …… میدونی چرا؟؟ آخه … جای نگاهت رو نگاهم مونده ….

هنوز عطر دستات رواز دستام میتونم استشمام کنم…. رد احساست روی دلم جا مونده …

میتونم تپشهای قلبت رو بشمارم ….. چشمای بیقرارت هنوزم دارن باهام حرف میزنن….



تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

 هي تو....
با خدا شده ام
روزه مي گيرم
نماز مي خوانم
دخيل مي بندم به هر امامزاده ي پرت و دور
شايد که بيايي ...!



دستهايم به آرزوهايم نرسيد،آنها بسيار دورند...
اما درخت سبز صبرم مي گويد:
اميدي هست...
دعايي هست...
خدايي هست...



براي تو مينويسم ..
از عمق احساسم مينويسم ..
تا شايد بداني که طپش قلبم در سينه ..
به خاطر توست .



روزي ميــرسَد.
بـــي هيــــچ خَبـــَـــري.
بــا کولـــــه بــــآر تَنهـــاييـَم.
دَـر جـــاده هــاي بـي انتهــــاي ايـن دنيــاي عَجيـــــب.
راه خــــواهم افتـــــاد.
مَـــن کـــه غَريبـــــم.
چـــه فَــــرقي دارد کجـــــاي ايـــن دنيــــــا بـاشــــم.
همــه جــــاي جهــــان تنهـــــايي بــــا مَـــن است ..


 

به رازهايم حسادت ميکنم..
که چقدر ساده..
باتو محرم شدند..!



قـهوه دم مي كنم
نصـف قاشق سيانور به فنجانت مي ريزم !
لبخند كه مي زني مي گويم : قـهوه ات سرد شده بگذار عوضش كنم !
اين كار هر شب من است
و من چند سال است كه مي خواهم بكشمت !
ولي لبخندت !
لبخندت !
لعنت !



ديرزماني است که سکوت کرده اي!
عاشق اين طوفان بعداز آرامشم
چيزي بنويس!
حرفي بزن!
اين بار تونپرس،
تو بگو چه خبر؟



دقت كردي؟
هيچكس به سكوت آدم نميرسد!
همه منتظرند به فرياد آدم برسند ... !!!



مــن
به عکس ِتــو دست ميکشم ..
تـــو
بـه عـکس ِ من
دست ميکشي از مــن !!!



گاهي شهري را
آرام دلي را
رابطه اي را...
گاهي همه چيز را...
به هم مي ريزند
اين "غريبه " هاي لعنتي..



صدايشان که ميزني،
گلويت را گاز ميگيرند.
و آنقدر جمع ميشوند در گلويت
تا نفست را بند آورند،
يا خفه ات مي کنند
يا اشکت را در مي آورند!!!!
واژه ها وحشي اند...



بي حس شده ام از درد !
از بغــض !
فقط گاهـي ،
خـط ِ اشکي ...
ميسـوزانـد صـورتـم را !!



تنهايــــي را ترجيـــح ميدهـــم به تن هايـــي كه روحشــان با ديگـــريست ...



لحــظه ي رفــتـن
ســكـوتـم عـــلامت رضـا نـبـود
مــي خـــواسـتـــم مثـــل هـمـيشـه
روي حــرفت حــرفي نيــاورم ..



تـــو برمي گردي
و زندگي را از جايي که پاره شده
دوباره به هم مي دوزيم.
در صندوقِ خاطره ها هنوز
نخ براي بخيه زدن هستـــــــــ...!



من مانده ام طنين صدايت
آرام باش و احساس گناه مکن
تو بهترين ها را به من هديه داده اي
زيرا فروغ ميگويد:
" تنها صدا است که ميماند "



فــرقي نمـي کند که
شعــر هايم را روي کاغد بنويسم
يا روي ماسه هاي دريــا
يا حتــي روي شيشه ي بخــار گرفته ي پنجـره !
ايــن شکوه حضور توست که به نوشته هايــم ،
اعتبــار مي بخشــد !!!



همه ما زخم هايي داريم
روي بازو يا ساق پا
زخم هايي قديمي که داستان دارند
که مي شود با آن ها ما را شناسايي کرد
زخم هايي بر پيشاني يا بر قلب هايمان
زخم هايي که برايشان حتي دنبال "مرهم" هم نمي گرديم



روزهاي بي تو بودن پــــــــــــــــــــــــــــر...
فکر بي تو بودن پـــــــــــــــــــــــــر...
دوست داشتن کسي جز تو پـــــــــــــــــــــر...
عشق کسي جز تو ،توي سرم پـــــــــــــــــر...
گل من فقط تو نپـــــــــــــــــــر...



تقصير برگها نيست.
آدمها همينند!
نفس ميدهي له ات ميکنند...!



بخند
اين درخواست اجباريه!!!
بايد بخندي
حتي کوتاه...
اميدوارم هميشه لبخند مهمونه لباي زيبات باشه...



حوصـــله خوانــدن ندارم
حوصـــله نوشتــن هم ندارم
اين همـــه دلتنـــگي ديگر نه با خــواندن کم مي شود ، نه نوشـــتن.
دلـــم لمـــس آغوشت را مي خـــواهد
فقــــط همــــين



تا دوباره ديدنت...
اين رختخواب را "وارونه" خواهم خوابيد!
...
"خيانت" است به تو!
سر بر کنار "خيالت" گذاشتن!



تقصيـــــر تو نيست حتمــــا اشتبـاه از طرف متصدي ارزو بوده
کـه تو نصيب ديگـري شدي



مــهـم نيــســت که او مــال تــو بــاشــَد
مــهــِم اين اســــتــ که فـــَقــَط بــــاشـَـد
زِنـــــدگــي کــُنـد ، عـِــشـــق بــورزد ؛
لــِذَت بـبــرَد و نــَــــفــَس بـــکــــــــشــَد



گاهي در زندگي
آدم بايد تــاوان بده
تــاوان يه اتفاق ، يه تصميم ، يه ترديد
شايد اين تــاوان به وسعت تمام طول زندگي باشه !!



بار اول با معذرت خواهي بار دوم با گريه بار سوم با ريختن غرورت نگهش ميداري !
ولي بار چهارم...
... ديگه نه ميشه و نه بايد کاري بکني!
چون حتي اگه بمونه باز موقتيه !
يعني کسي که دلش با تو نباشه و بخواد بره ، ميره!
بفهــــــــــم !
پس فقط برو کنار و بهش بگو : خـــــــداحــافظ .
بيشترش ديگه نمي‌ارزه
باور کن ...

 



تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

اجـــــــازه خدا؟؟
مي شه من ورقـــــــه مو بدم؟
مي دونم وقت امتــــــــــــحان تموم نشده
ولي من ديگـــه خسته شدم ...



وقتــي تــو رابطـه هاي دوستــي
بــَعضـها بــه مسائل جنســي فکــر ميـکــُنن
بــَعضـي هام بــه شارژ ايرانـســـل !
دَرک مــي کــُنــي کـه تَنهـايــي زياد هــَم بــَد نيست....



گـاهـي دلـم مـيخـواد خـودم رو بغــــل کنـم!
ببــرمش روي تختـــ بخـوابونمش!
مَـلافــه رو بـکشم روش!
دستــ ببــرم لاي مـوهـاش و نـوازشش کنـم!
حتــي بـراش لالايـــــي بخـُونم!
وسط گـريــه هـاش بگــم غـصــه نـخور خـودم جـان!!
دُرستــ ميـشــه!...دُرستــ ميـشــه!
اگـر هـم نـشد بـــه جـهنـم!
تـموم ميـشــه!...بـالاخـره تـموم ميـشــه!



دستانش هنوز از عشق مي‌لرزد
از وقتي که دکمه send را
کليک کرده‌است!



با لبخندي ماسيده و چشماني ســـرد
و نگاهي كه چيزي را مي جويــد
از ميان متعلقات خــدا
آرام بخواب" نازنيــنم"
بعد از تو ديگر با خدا معاملـه نخواهم كـرد



لب هايم را به احترام رفتنت امروز سياه ميکنم!
ميبخشمِـــــت
اما فراموشَـــت ميکنم



اين قصه...
از ابتدا به سر آمده بود
فقط اين ميان کلاغي آواره شد !!!



ايـنـــجـا
فــــــــَـقــــط
واژه مي فـــُـــروشــــيـم
و
ســــُـکــوت مي خـــَـريــم
چــه تـــِـجــارت درد نـــاکي ســـت ...!!!



بُنياد ِ مـَـن از پــايــه هـا سُـسـت اسـت
کـــه بــا هـَـر تلنگــر تـــو
اين طـور مي لــرزم !
اشکـال از ضـربــه هــاي تــو نيست ؛ بــاور کــن !!
ايـن کــوه
بيهـوده سـَـرپـــا مـانــده اسـت ! ...



بــا مـن از بـودن بـگــو
گـوشــم را کــر کـرده
هـيـاهـوي نــبودنـتـــــــــــــــــــ



دلم واسه اول دبستانم تنگ شده
که وقتي تنها يه گوشه ي حياط مدرسه وايسادي
يه نفر مياد و بهت ميگه با من دوست ميشي؟....



دنبال بهانه نباش عزيزکم
چشم که گذاشتم برو
و هر وقـت خواستـي برگرد......
من تا بي نهايــــــــــت شمردن را بلدم ...



اگر مي دانستم
برايم گل مي آوري ،
زودتر مي مُردم !



کوچه هاي ِ عاشقي
غرق بـــاران دلتـنگيـست...
تا ســــيل نبـرده شهر دل را ،
برگـرد و بيــا ...



هـر روز صفحه ي نيازمنديـهــا را
زير و رو ميکنـَم ..
ميدانــم بالاخره
يکــ روز
به مــن نياز پــيدا ميکني .. !



بـــه شـــوق ِ ديــــدارت ..
چـــه آب و جـــارويي راه انـــداخــتــه انـــد !
چــشـــمـــهـــا و مــــژه هــــايـــم ...



بگو اين بغض بي رحمو تا کي بايد تحمل کرد؟ يه کم از بي قراريمو اگه حس ميکني برگرد ...



دلگرم کدامين اميدم . . .
که در انتظار باز گشت تــــوام؟
رفتي که با بهار باز آيي . . .
ولي افســوس !
خـــــزان آمد و . . .
رفـــت و . . .
تو نيــــامدي !



نگــرانت هستـــم عشــق من
ايـن ديگـــر دست خــودم
نيست !
فصــل شيرينـــي لحظــه هاست اما،
من همچنــان
بهار که مي شــود ...
دلــم شــــور مي زند !!!



تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

چـه قدر تلـــخ شده ای
این روزهــا ...
قندهــایت را
در دل ِ چه کسی آب می کنیــــ ؟!



تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

یه وقتا...

 

یه وقتایی اونقدر هیچکس حالی ازم نمیپرسه که  شک می کنم نکنه مُرده م و خودم خبر ندارم...

 

دل آدم گاهے چه گرم می شود !

 

به یک " دلخوشی کوچک "

 

 به یک " هستم به یک " نوازش " به یک " آغوش "

 

 



تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

دل نوشته های تنهایی

بخاطر خــدا بـيا ...





خـــدايـا...
 اين تـو واين دلم!
جـاي نشکسته پيدا کردي پيـشکش مـهرباني هات...




خـدايا
گـله نمـيکنم...
ولي کـاسه ام را ايـنقدر خـالي ديـده اي 
که هـر چه خواستـه ام را
در کـاسه ام ميـگذاري!!!




در شـعرهاي مـن عاشـقانه ميـخوانند... 
غـافل از اينـکه من خـودم...
تـمام عاشـقانه هاي دنيا را؛ در چـشم هاي تو خـوانده ام.




مهــــم نيســـت نوشته هاي درهم و برهم مـرا
بخـواني يـا نــــه،
مــن بـراي دلِ خستــه ام مي نـويسـم
ميخـــواهي بخـــوان...
ميخـــواهـي نخـــوان!
فـــقــــــط خـواهـش ميکنـم
اگــــر خـوانـدي
عـاشقـانـه ام را تقــديـم به " او " نکــن!
مــن اين را بـراي تـــو
ســروده ام
نــــــه بـراي " او " 




مثل کاغــذهاي آخر دفــتر مشق ‌آن سال ها
که هميشه خالي رهــايشان ميکردم
به عــشقِ دفــتر نو
اين روزها خــاليم...




طعم تــلخ سيگارو دوست دارم
تــلخ مثل آخرين بــوسه ي لعنــتي ما
تــلخ مثل آخــرين دروغ تو
که باز هم هــمو مي بينيم
تلخ مــثل نــبودنت...!




دلــم
دم کرده
در مــرداب...!!!
هــواي
تــازه
ميــخواهم...




از تــصور انکه دلت برايم تنگ شده باشد
دلم ضعف مي رود
چه ارزويي بالاتر از انکه 
تو به مــن 
وابــسته شــده باشــي؟




تو درد مرا نفــهميدي درد من تو نبودي... 
درد مــن نــبودن تو بــود نفهــميدي 




شعــبده يــعني " تو "
چــشم بر نــمي دارم و گـُـم مي شوي!!!!




مثل يک حرف تـــــــــوي دلم مانده اي 




غــريبه!
هواي دلم عجــيب بــرايت گرفته!
من و آسماني از حــرف هاي نگــفته!
راســتي
جــسارت نــباشد
تو کــي مي ايي؟!




بــاور کنــيد من شــاعري مــايوسم
که فــقط خــيال مــيکردم
روزي با شــعر ميتــوانم تــو را بــاز برگــردانم




شايد نداني که آمــدنت بــهانه اي شد براي تپيــدن قــلبي که بي قرار ايــستادن بود 




مــن شعرم 
نفــسم !
به چشــمان تو بــند است 
نبــندشــان...




هــميشه کــسي هــست بــراي نــبودن




شــرمنده ام...
که هــنوز...
از دوري ات نمــرده ام




اين که گفــتند " فرامــوش ات کنــم " را فراموش کرده ام! 
خيــالت تخت... تــو تا ابد... مــاندگارترين " حضــور ِ " روزگار مني!
 و من عــجيب؛
 به آغــوش امن تو از آن ســوي فاصــله ها خــو گرفته ام!!! 




بعــضيا لياقــت ندارن حــتي به خــاطرشــون بــغض کني...




آن روز شــبيه مه شــده بودي...
نه مي شد در آغوشت گرفت...
و نــه آن ســوي تو را ديد...
تــنها مي شــد در تو گــم شد...
گم شــدم...




دلم مي خــواست مي توانــستم "هــمه" ام را بــدهم "هــمه" اش بــاشم..




لمسَــت کردم
اي کاش هيــچگاه تن به خــواسته ات نميدادم 
هميشه فکر ميکردم تا يکي شدن تنــها يه قــدم فاصله داريم
اگر ميدانســتم روزي لمس تنت اينــگونه فاصــله مي اندازد
بين من و تو بين اين همــه احســاس 
هرگــز تن به هــوسي نميــدادم که مي پــنداشتم 
انــتهاي ِ عــشق است




هــنوز هم
چشمــانم نگــاهت را
نگــاهم لبــانت را
و لبانم لــبانت را نشــانه مــيرود
در طــلب يــک بوسه
هنوز هم زيباست انتــظار آغوشت را کشيدن
حتي زيــباتر از گذشــته




مــيخواهم اين راهي که من وتو آمده ايم را ازابــتدا ويران کنم 
تاهــيچ کس به اينــجايي که ما رسيده ايم نرسد




مــن از درد
خامــوش مي شوم...
درد تــو در من خاموش نمي شــود امــا...




حســــــرت!
يعني شانه هايت دوش به دوشـــــــم باشد
اما نتوانــــم از دلتنگي به آن پناه ببـــــــرم




هـيـچ کـس ديـگـــــر تـو نـمـي شـود... حـتـي خـــودت...




چقــدر مــدرن مي شــدند
شــعرهاي مــن
ســنت چشمــهايت اگر مــي گذاشتــند




ديــرينه شنــاسان را خــبر کن!!
2012 سال از ميلاد مســيح ميگذرد و مــن...
هر روز عاشقــانه هــايم را برايت به صليــب ميکشم
من بازمــانده ي عصــرجاهليــت ام...




از تو برايم چه مانده؟ 
بغضي مهار نشدني و يک عکس سه در چهار
دقايقي که ميخواهمت و نيستي
حرفهايي که ميخواهم و نميزني
شنيدني هايي که ميخواهم و نميگويي
تعليق و انتظار، سردي تو و گرمي اشک هاي من
بي خبري هاي پي در پي 
مهري که دارم و بي مهري هاي تو
کلامي که نياز دارم و مجالي براي بيانش نيست 
و يک دنيا خاطرات کشنده
تو چقدر با سخاوتي و من چقدر ثروتمند




جنین ارزوهایم بخاطر مشت های ظالمانه ی غرورت سقط شد
 نترس دیگر از باتو بودن باردار نمیشوم غرور تو نازایم کرد




می ترسم
که مبادا مخاطب عارفانه هایم
مانند مخاطب عاشقانه هایم دیگر وجود خارجی نداشته باشد!




بازنده منم
که در را باز می گذارم
شاید که بازگردی
دزد هم که بیاید
چیز مهمی برای بردن نمی یابد
مهم من بودم
که تو بردی...
 




یادت هست؟!
جــناق می شکــستیم می گــفتیم:
"یــادم تــــو را فرامــــوش"
ولی امـــــــروز،
تمــام استخوانهـــــایم شکــــــــسته



بــگذار کسی نداند که چــگونه من به جای
نــوازش شدن،
بوســیده شدن،
گــزیده شــده ام...




ايــن روزها
بــرايم
حضور ســکوت را
تيــک بــزنيد !
تلــخ تر از آنــم 
که غيــبت نــخورم




چــقدر سخته با يه بــغض سنــگين 
فــقط همــدم تنــهايــي هــاي ديــگران باشــي




نــمک پرورده ات شدم...
بــس که هر لحظه...
به زخــم هایم...
نمک میــپاشی..!




تنـها باردار کردنِ خاطره ام کافی 
شعر های من پـــدر میخواهند




دلم تنگ شده است برای آغوشی که 
خیلی هم مطمئن نیستم بعد از این « مال من باشد »...!




حس لیوان تــرک خورده که پر میشود از چای داغُ! حال دلم اینگونه است!!!




چه تفاوت عمیقی ست بین تنــهائی قبل از نبــودنت
 و تنهــایی پــس از نبــودنت




چــرا دیــگه مثــل همــیشه نیــستی؟


تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

دل نوشته

خدايـــــــــــــا
ممــنونم ازت بابــت خيــلي چــيزا
يه چــيزايي که زيــاد بهش فــکر نميکنــيم
مــثلاً به بيــمارستان هايي که پــر از مريــض هــستو ما جــزوه اونــا نيــستيم
مــثلاً به همــين خــونه ايي که ميــدونيم فــرداهم هــست و آواره ي خــيابونا نمــيشيم
مــثلاً به ايــنکه صــبح و ظــهر و شــب سير از پــاي ســفره بلند شــديم
خــــــــــدايا از ايــن مــــثلاً ها خيــــــــــلي زياده خيـــــــــــلي
خــــدايا بــي انــصافيه مــنو بــبخش اگــر گــاهي ....
نــه حــتما بعــضي اوقــات خــيلي خــيلي بــي انــصاف ميــشم
شــــــــــــــکــرت



مــيدانــم خــــدا ؛
يکــروز مــيفهمي کــه خــيلي دوســتت دارم ....
و آنــوقت با خــودت مــيگــويي :
کــــــاش تــمام دعــاهــايش را مســتــجاب مــيکردم !
بــنــده خــوبي بود ... !!!



هــنوز هم عاشــقانه‌هايم را عاشــقانه براي تــو مي‌نــويسم.
هنــوز هم در ازدحــام اين هــمه بي تو بــودن از با تــو بودن حــرف مي‌زنم.
هــنوز هم باور دارم عــشق ما جــاودانه است.........



مــخاطب خــاص ...
خــاص بودن خــاصيت تــــــوست ...
تــــو همــيشه خـــاص مي مــوني ، چــون ســليقه ي مــــنــي ... !!!



دســتشو ميــگيــري
عــشــق دوم ميــشم!
امــــا
دوســــتــت دارم ...



تــــو مــي گــذري........... مــن مــي گــذرم
تــو از مــن
مــن از دل



بيـــــــــــــا با هــم قــدم بــزنيم ...
مــن در خــيال تــو ...
تــو بــي خــيال مــن ...



شــهامت مي خــواهد
ســـرد باشــي...
...و گــرم لبــخند بــزنـــي!



نـــه مشــاور نــياز است
نـــه روانــشناس
نـه تــجويــز قــرص هاي رنــگي
فــقط دو دقــيقــه بگويــيد
کبــــــــري بــيايد
ميــخــواهم تصــميم بگــيرم



وقــتي مال يــکي ديــگه مــيشي......
تــازه هــمه يــادشــون ميــفته تــو هــم وجــود داشــتي... !!



هــيييي...يــادش به خــير ....
يــه روزي نــوشتهاي مــا هم مــخاطب خــاص داشــت !
حالا فقط مينويــسيم که خــالي شــيم که بيــشتر از ايــن غــم تــوي دلــمون نــمونه..........!



خــيلي وقــته منــتظر روزاي بــهترم ...
ولي نمــيدونم چــرا هــنوزم
ديــروز بــهتره....



مــيدوني عــشــقم
ديگــه اصــلا جــات خــالي نــيســت ..



مــيگــفت : يــــادش بخــير.دو تــايي رفتــيم دريــا
نميــدونم اگــر که فــردا روزي با هــمسرش بــره دريــا،
اونــجا يــاد مــن ميــافتــــه يا نــــه ؟



شــــــــــــــــــــايد خــــــــــــاص بــود
امــــــــــا خــــــــــــــــاصــيــت نــــداشــت .



عاشــق بودن را مــن يــادت دادم . .
دوســت داشــتن را مــن يــادت دادم . .
اما هــيچــوقــت يــادت نــدادم کــه چــگونه فــرامــوشــم کنــي !
چــه کســي فرامــوش کــردنــم را يــادت داد !!؟



ا ي کــاش دلـيـل شـب بيــداري هايـم
بودنت بــود
نــه نبودنـت . . !



سـلـامـتـي اونــايـي کـه
از تـنـهــايـي شـونـه کـه الـان تـو ايـن دنـيــاي مـجـــازي هـسـتـن . .
سـلـامـتـي تمام اونــايـي کـه مــــن رو نميشناسن ولي نوشــته هامو ميــخونن...



بــــي خــيال است...
خــيلي بي خــيال...
همــان کــسي کــه...
تــمام خــيال مــن است...



لـاک غــلط گــير را بــرمــي دارم و "تــــــو" را از تــمام خاطــراتم پــاک مي کنــم . . .
" تــــــــــــو "
غــلط اضــــافيِ زنــدگيم بــودي



حــموم بــودم،
خــواب بــودم،
اســتخر بــودم،
کــلاس بــودم،
ســايلنــت بــود،
گــوشيم شــارژ نداشــت،
بــابــام تــو اتــاقم بــود...
اينا هــمون جــواب هاي اَبــلهانه اِي که بعــضــي ها که دارن خــيانت ميــکنن مــيگن
کــــلا ايــنا رو شــنيدي بــگو بــاشــه..هــــه



بــعضــي وقــتها بعــــضي حــــرفها
گــــير ميکــــنن تــو بعــضي حــلــقها...!!



کــــور شــود هــرآنکــه چــشم ديــدن عاشــقانه هــايم بــراي تـــــــو را نــدارد



«پــــــايــانــم نــــزديک اســت»
«نــبــودنم را تــمــريــن کــن»



وقتــي نيــستي
به قــول يــکي
يــک جــوريم .........نــــاجــــــور ...!!!



آخـر ِ بـــازي ست...!
ســــُك ســـــُك....!!
پـــــيدايـــــت كــــردم...!!!
آنجــــا...!!!!
درآغـــوش ِ او....!!!!!



مــــن تــو يــکي از همــين شــب هــاي پــاييــــزي مُــــــردم ...!



اي خــاک بــر ســــر دکــــتري
که نفــهميــد ، ديــوانه ي تــــو ام
بــــرايم قــرص خــوابي نوشــت
کــه تــو يکــسره رويايــش هــستي !



حِــيف از خواب هايــي
که با هميــم؛
و
بــي هــم
بــيدار مي شــويم...



بــراي آن همه احساس عاشــقــانــه ي مــن ،
سکـــــــــــــــوت .....
حــرف قــشنگي نــبود



خــسته ام... از تـــــو نــوشتن...!
کــمي از خود مي نــويــسم
ايــن "مــنــــم" کــه،
دوســتــت دارم...!



تـــــــو از اون کــــــام بگيـــــــر...
مـــن از سيــــــگار .



نــه که فــکر کــني براي خــودم مي گــم هــــاااااا !
امــــا .... حــيف تــو نيــست ؛ کــه بــا مــن نيــستــي



انتــهاي عــشقــمان اينجـــــــا بــود ...
جــايي شــبــيه جــمــعه ، نوشــــته انــد : انــــتــظــار.....



خـــطــاي ديد يعــني ايــنــکه:
طــرف هــيـــچ خــري نـــيـــســت....
مـــا زيــادي گنـــده مــي بــيــنــيمـش. . . .



يه مــخاطــب خاصــم نــداريم.... لپــمونو گــازمون بگــيره
مــنم داد بــزنم اييــيــيش ولــم کــن ....جــاي دندونــت مي مــونه رو لــپم.....



بــي تــعارف
بــعد از تــو
هيــچ بهــاري بــه زيــبايي 'پــايــيز' نــشد . . .



ايــنروزهــا دلــم بيــمار اســت
هــي دارد بــالا مــي‌آورد ،
پــس‌مــانــده‌هاي تــــــو را . . !



از يــکي پرســيدند "بلــاخــره تونــستي فراموشــش کنــي؟"
جــــــواب داد "آره ....!
تــو ايــن ســه مــــــاهُ نــــوزده روزي کــــه رفــتــه
يــه بــارم بــهــش فــک نکــردم



هيچــوقت لبهــاي يه دخــتر رو لــمس نکــن اگــه عاشــقش نيستــي‌ ،
چــون بــا لــمس لــبهاش نــه فقــط لبهــاش بــلکه قــلبش رو هــم لمــس ميــکني‌....



به چـشـمـهـايـت بگــو . . .
نـگـاهـم نـکـنـنـد ...
بـگـو وقـتـي خـيـره ات مـي شـوم
سرشـان بـه کـار خـودشـان بـاشـد . . . !
نـه کـه فـکـر کـنـي خـجـالـت مـي کـشـم هـا . . .
نـه !
حـواسـم نـيـسـت . . . عـاشـقـت مـي شـوم...



پــسر: اي خــداااااا.......
دخــتر: چــي ميــخواهي از خــدا؟! .....
پــسر: هيــچي، ميخواستــم ازش تشــکر کــنم،
هــرچــي ميخواستــم الان تــو بغــلم دارم ...



دل هــايم
بــرايت تــنگ شــده انــد…
آخــر تو که نــمي دانــــي…
بــراي فرامــوش کــردنت دو دل شده ام…



خــواسته يا ناخــواسته ميگيم : « مــواظب خودت باش ! »
مــواظب خودت باش يعني فکــرم پيــش تواســت !
مــواظب خودت باش يعــني بــرام مُهــمي !
مــواظب خودت باش يعني نگــرانتم !
مــواظب خودت باش يعني دوستــت دارم !
مــواظب خودت باش يعــني از الان دلــم واســت تــنگ شــده!



انتــقام رو از اوني بايد گــرفت
که رفــــت.......
نــه اونــي که از هــمه جــا بي خبــر
داره مــــي ياد.....!



حالــــا که رفتـــه اي ،ديگر همه چيز برايم فراهم است...
شــب، سکـــوت، تنهايي...
فقــط اي كاش صداي اين هــق هــق ها کــمتر مي شد..



تنها زخــم زنــدگــي‌ام تويي !
همــه بــه زخــم‌هــايشــان
دستمــال مــي‌بنــدنــد،
مــــن
امــا
بــه زخــمم
دل بســته ام



ارزش دل قــد يه مــورچه است.
هر دو تــا خــواسته يــا نا خــواسته
زيــر پــا لــــه ميــشوند



بعــضيا ميــذارن ميرن
اما نــه کاملا
هر از گاهي بــر ميگــردن
ببــينن هــنوز از رفتــنشون داغــوني يا نه؟
اگه داغــون باشــي کاري به کارت نــدارن
امــا اگــه خــوب بــاشي
چــنان داغــونت ميــکنــن
کــه تا چــندين ســال بعد رفتــنشونم نــتوني رو پــا بــشي.....!



هــرگز فــالگير نبــودم
تنــها
مــي خــواستــم
دســتت را بگيرم...



تنهــايـم ...
اما دلتنگ آغــوشي نيستــم...
خستــه ام ...
ولـي به تکيـه گـاه نمـي انديشــم...
چشــم هـايـم تـر هستنــد و قــرمــز...
ولــي رازي نـدارم...
چــون مدتهــاست ديگــر کسي را "خيلــي" دوست ندارم...



خــنديدم ، خــنديد ...
اشکــهام را افــتاد ، اونــم شــرشــر گــريه کرد !!
دلم بــراش سوخــت نازش کردم اما دســتم سوخــت !؟
آخــه دلــش گــر گرفته بود



مــا خــودمون ســرزمين عــجــايــبيم , واســه مــا آلــيس تــعريف ميــکني‌؟



دخــتران بي تقــــصير اند...
ايــــن روزهــا آدم نمــيبيــنــند تا بــــرايش حــــــــــوا شــــوند...



به سلــامتي اون پــسرايي که بعــد از دوســال رابــطه
هنوز قبــل از اينــکه از خواب پاــشي بهــت مســيج ميدن :
سلام عــزيزم صبــحت بخــير
و اگه ديــرجــوابــشون رو بدي زودي بهت زنگ ميــزنن که مثلا :
"ميــخواستــم خــواب نمــوني و ديــر به سرکــارت نرسي"
ولي ميــدوني که واــسه اينکه دلت ديــشب يه کم گرفــته بود نــگرانن ....
اونا که هيــچي ازت توــقع ندارن جز ديــدن لبخــندت...
اســکل و آويــزون نيــستن بخــدا ... کــمبود محــبت ندارن ...
دوســــــتت دارن از تــــه دل ...
بهــــــشون خــــيانــت نــکــنيــد ...



بــاور کنــيد يه رابــطــه بــدون وحــشي بازي که رابــطه نيــست ..
هــي بايــد مــوهاشو بکــشي ، لبــاشــو كبــود كني ،
گــــازش بگــيري .. بــزني با متــکا لهــش کني ..
بلــندش کنــي بــدويي انــــقد که از ذوق جــــيغ بــزنه ..
لامصـــــــــب تصــورشم باحــــــاله



تــنهاترين آدمــه دنيا ميدوني كيه؟؟؟
تنها ترين آدمه دنيا اونيــه كه عشقــش كنارشــه ...
ولي مــيدونه دله عــشقش پيــشه كــس ديگس ...!!!!!!!!



ميفــهم چــرا بعضــي ها ميــگن شکســته عشقي،
اين شکــست عــشقي نيست،
يه پــيروزي هستــش چون واست تجــربه شد با هر خــري نپــري...!!!



يــه چــيزي هــست به اســم "بــــغــــل " لامصــــب دواي هــر درديــه ..



ايــن پســرايي که هميــشه تــه ريــش دارن !
ايــنايي که هيــچوقت موهــاشون بلــند نيــست !
اينــايي که صــداشون مــردونست !
اينايي که وقتــي ازشون جدا ميــشي تا يه ساعــت دستات بو عــطرشونو ميده !
همــونايي که وقتي کنارت نشــستن بهت اس ام اس ميــدن دوســت دارم !
اينايي که وقتــي ازت دلخــورن باهات حرف نــميزنن دوست داري محــکم بغلــشون کني !
اينــايي که شــبا موقع شــب به خــير گفــتن ميگــن مال خــودمي !
اينــايي که بــد دهن نيستن وقتي فــحش ازت ميشنون ميــگن بــي ادب !
اينــايي کــه دســتاشونو با دوتــــا دستــت بــايد بگــيري !
همــونايي که وقتي عصــباني ميــشي و داد ميــزني بغــلت ميکنن و ميگن باهــم حــلش ميکنــيم !
ايــنا خــيلي دوســــت داشــتــنين اره خــــيلي



دوســت داشــتن لياقت ميــخواد
تو ليــاقت دوست داشتن منــو نداشــتي
مــنم ليــاقت دوســت داشــتن اونــاي کــه دوــسم داشــتن.
افــسوس.



ديــوونگــي يعــني :
عکسشــو تو گوشــيت هي نيگــاه کني ، واســه بار هــزارم . . .
انگــار تاحــالا نــديديش . . !
بوســش کني محــکم مث ديــوونه ها !!
بگي خــو آخــه دلم همــش يه ذره ميشــه بــرات . . .
بغــض کنــي و زرتــــي اشکــات بــريزه . .
شمــارشــو با ذوق بگــيري شــايد اينبار جــوابتو داد. . .
شــايد با مــهربوني بگــه جــــــونم . .
شــايد. . شــايد. . شــايد. . .اي تــــو روحــــت با هــمين شايد گفتــنات خــاطره . .
بــازم هــمين صــداي مســخــره تو گوشــت بپــيچه :
مشــــترک مورد نــظر پاسخــگو نميــباشــد. . لطــفأ مجــددا بمــيريد . . . !



عــــادت ميکنـــم بــــه داشتن چيـزي و
سپس نداشتنش !
عــــادت ميکنـــم بـــه بــــودن کسي و
سپس نبودنش ...
تنهاعـــــادت ميکنـــــم ؛
امـــــا ....
فــراموش نــــــــه .



کــــــســــــي رو کــــــه خوابــــــيــــــده
ميشــــــه بيــــــدار کـــــرد
ولــــــي کــــــســــــي رو کــه خودشــــــو بــه خــــــواب زده
نــــــه
کسي که واقعا احساسي نداشته باشه رو
ميشه عاشقــــش کرد
ولي کسي که نخـــواد دوستت داشته باشه رو
نميشه عاشق کرد.....!



راحــــت بگــم…
مشــکل از ايــنجا شــروع شــد…
در شــب آرزوهــا،
مــــن “او” را آرزو کــردم،و
او “او” را…
(مخــاطب عــامِ عــام)



لــذتي که در گــرفتن ســرما خــوردگــي از معــشوق هســت ،
در هيــچ مــدل ســرما خــوردگي نيــست ...!!!!



اشتــباهم ايــن بود که هــر چــي تــو دلــم بــودو بــــه زبــــون مــيــاوردم...



يکــطرفه بــودن هــمه چــيز را نابــود ميکــند !
از خــيابانــش گــرفــته ....
تا رابطــه اش ... !!!



شــــــــب بــــود..
زن بــــود...
درد بــــــــــــــــود !!



فيــلم مســخره اي بــه نــام "زنــــدگي"
با بــــازيگر مــــزخــــرفــي به نــــام "مــــــــــن"
از کــارگردان خــوبي بــه نــــام "خــــــــدا" واقــعا بعــيد بــود.



مي پســـندم پايــيـز را
که معــافـم مي کنـــد
از پنـهان کردن ِ
دردي که در صـــدايم مي پيــچـد ُ
اشــکي که در نگاهـم مي چرخـد ؛
آخر هــمه مـي پنــدارن...
سـرمــا خــورده ام ....



خسته ام از حرف هاي بيخود و تکراريت!
چيزي نو بياور
حرف تازه اي بزن
حالم را بر هم مزن
تو "دوستت دارم" را به همه ميگويي...



خــيلي داغــــــــــــونم
نـــــــه ميــفهمه نـــــــه خواهد فهمــيد
افســوس به دلـــــــــم



کــــــوتاهترين داســــتان عاشــقانــه
.
.
.
بــــــاش



بعــضي وقــت ها ؛
صِــدام رو عــوض ميکــنم تا دلــم نفهــمه که تنــهاست...



مدت هاســت احــساس ميکــنم کــر و لال شــدم . . !!
اين روزها صــداي احــساساتم رو فــقط صــفحه ي کيــــــــبوردم ميشــنود . . . !!!!!!!



آدم بــايد يکــيو داشــته باشــه
که وقــتي نــگاش ميــکنه
دلــش يه جــوري بــشه .....!



دلـــــــــــم کمــي...
دروغ چــــرا؟؟؟؟؟
خــيلـــــــي زيــــــــــاد
تــو را ميــــــــخواهــــد...



از تمــام لحــظات با تــو بودن..
"خاطــــره " مي ســازم!!!!
بــــراي روزهــايي که نخــواهي بــود....
لازمــــم ميــشــونــــد



واي بــر مــن !
ديگــري مــن را ســوزاند و مــن ، سيــگار را . .



خــــــيلي بـَــده...
همــه بگن : اون ديگه رفت...
بر نميگـــرده...
امــيدوار نبـــاش..
ولــــــي مــن
بــه تـــــو که نــه...
بــه خُــــــدا اميــدورم...



پــسر : حوــصلم سر رفتــه
دخــتر : از چــي‌ !؟
پــسر : از دوســت بــودن بــا تو !
دــختر : الان يعــني‌ بــهم بزنيــم ؟!
پــسر : نه بيا عــروسي‌ کنــيم
(ميــدونم کــمي لوســه اما رومــانتيــکه هااااااااااااااااا)



همــيشه پايــيز که مي شد،
عاشقــانــه هــايم فوران مي کــرد.
نگــاهــم نــکن.
پايــيز امســال عاشــق نيــســتم !!!



بــوســيدن
يه حــقــه ي عاشــقانــه س
واسه متــوقــف کــردن مــکالمــاتي که زيادي احمقــانه شــدن



آدم نميــشوم من....!
لبخنــدت
خــرم ميــکند و
دوريــت
ســگم......!



خــودت کــه گــذاشتــي رفــتي !!
دــيگر يــادت را شبــها بــرا چه به خيــالم ميــفرســتي؟



باور کــن!
نه درگــيرِ تو شــده ام
و نه حــسي دارم به تو
اصــلا مي خواهي همه چيــز را برگردانم به روز اولــش؟
تو يــک دوســت معــمولي شــوي
و مــن
نــه !
ممکن اســــت دوباره عاشــقت شــوم لعنــتي.



سلامــتي کــسي که روزي صــد بــار واســه بچه ي نداشــته و
خياليــمون اسم انتخــاب مي کــرد
حالا رفــته اســم مــا رو گــذاشــته رو بــچه اش....



تــوي حــياط دانشــگاه يه نــفر يــقه پــيرهــنم رو گــرفت،
فهــميده بود از خواهــرش خوشم مياد بچــه‌ها دور ما حــلقه زده بودنــد
و فــرياد ميکــشيــدند.......قورتــش بده....
چون هيــکلم بــزرگ بود اون هي‌ مشــت مــيزد و
من فقــط دفــاع مي‌کردم...باز اون مــشت ميــزد و
من فــقط و فــقط دفــاع مي‌کردم بالاخــره يه خــراش کوچــيکي‌ توي صــــورتم افتاد
فــرداش خــواهرش بــه من گفت حــداقل تو هــم يه مــشت مي‌زدي
روم نــشد بهــش بگــم....
آخــــــه چــشــماش شبــيه تــــــو بود



کــاش ميــان خــستــگي هــايم
يکــي آهســته مي گفــت:
" خســــته نــباشي "



دل نوشــته ها هــم ديــگر تکــراري شــده انــد ..
مي بــايســت عقــل نوشــته ها را دنــبال کنــيم .
داســتان شــيريــن و فــرهاد که نيســت !
اين روز ها ذهــن هر کس از چــيزي پر شــده ؛
عــقايــد
خــرافــات
و گــاه و کــاه !!



برام مــهم نيــست کــجا زندگي ميکــني
پــولداري يا فقــير
چــاقي يا لاغــر
دخــتري يا پــسر
قــشنگي يا مــعمــولي
ماشــين داري يــا نــه
درآمــدت چقــدره
هر کســي که هــستي !
هميــن که الان داري اين جمــلات ايــن وبلاگ رو ميــخوني يعــني دوــست منــي
يعــني دوســتـــون دارم



گــذشتــه مــن گــذشــت..!
حـتي مي تــوآنـم بـگويـم در گـذشــت...!
و مـن برايـش ماه ها و روزها سـوگواري و سکـوت کردم...
خاطـراتـم رآ زير و رو کـردم و اي کـاش هـاي فـراوان گفـتم...!
"ولي ديــــگـر بـس اسـت..."
بـه شـروعي ديــگـر مي انـديشـم...



به ســـــلامتيه كــسي كه نمــيشناســــتـت....
اما نوشــــته هاتــو ميــخونـــــه....
تا از درونــت با خــبر بشه...
و زيرش كــامــنــت ميــزاره...
نه واســه اينکه خوشــش اومــده...
واســه اينــکه بهت بفهــمونه كه تنــها نيــستي....



دلــنوشتــه ام را نــوشــتم ...
اما قســمت نبود شــما دردهــايم را بخوانيد و پاک شــد ..
تنها عکــــس و ســرتــيترش بــس اســت که به حــالم گــريه کنــيد ...
دعــــــا کــــنــيد بــراي ايــن روزهــايــم ...



ايــن پــست را ســــــکوت مي کــنم تــو بنــويــس !...
تــــــــو بنــويــس ...
از دلتــنگي هايــت ، از دردهــايــت
از هــرچــه دلــت مي گــــــويد !...
بــنــــويــس بـــــــــرايـــــم...



تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

خدا...

خـــــــــــدا ...

اينقدر تو خودم ريختم ،

که از سرمم گـذشــت...

دارم غـــــــرق ميشم ...

دسـتت کــــــجاست!!!

چـقـدر بـالايـي

چـقـدر پـايينـَم

نــميــرســد دسـتـم بـه دستــهـايــت...

مخاطبِ خــاص دارد : خــُدا

خـــوبـــم

مثــل پــدربـــزرگ

کــه خـــوب بـــود

و

مـُــــرد !!

بعضي دکمه هاي کيبورد شل شده اند ! بس که استفاده شده اند .

دکمه هاي : ک ا ش ب و د ي

بعضي مواقع

دنبال يک کليد"Shift" ميگردم

براي ديدن اون روي آدمــــهــــا!.

داغـــوني اَم از آنجـــا شــــروع شُـــــد

کــــه فَهميـــــدَم . . .

از ميـــان ايـــــن همــــه "بـــود"

مَــن در آرزوي يکــــي اَم کـــه " نَبــــود "

تـمـام قلـّه هـاي تـنـم را هـم کـه فـتـح کـنـي

ايـن سـرزمـين هـمـچـنـان مـبـهـم مـي مـانـد

ميدانم ؛

ديگر براي من نيستي !

اما ....

دلي که تنگ باشد اين حرفها را نميفهمد

دوست داشتن خوبان هميشه گفتني نيست…

گاه سکوت است و گاه نگاه و گاه يک پيام…

مــــا قشنگـــ ترين ضميـــر ميشـــد :اگـر ميمانـــدي. . .

دکتر راست مي گفت ؛

که "روي" ، براي ِ سلامتي ِ مو مفيد است ..

از من که روي برگرداند ،

موهايم ، همه سفيد شدند !!!

مــي خـواهـم داستـانـي از علاقــه ام بـه تــو را بنـويسـم

يـکي بـــود ، يـکي ...

بـي خيال........!!

 



تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

گریه...

هیچوقت گریه کردن آدمها رو از این زاویه قضاوت کردید .

مردم گریه میکنند نه به خاطر اینکه ضعیف هستند

 بلکه به این خاطر که برای مدت طولانی قوی بوده اند.


موضوعات مرتبط:

تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

دوست واقعی ...

دوست واقعی کسی است

که در کنارش جرات داشته باشی خودت باشی


موضوعات مرتبط:

تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

پیکسل

 

آدما مثل عكسن

 

 

 

زيادي كه بزرگشون كني

كيفيتشون مياد پايين!



تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

حجم محبت

محبت زیادے همیشه آدم ها را خراب مے کند،

گاهے آدم ها مے روند نه برای اینکه دلیلے براے ماندن ندارند،

بلکه آنقدر کوچکند که تحمل حجم بالاے محبت تو را ندارند !



تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

ادم

 



تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

دروغ

 

هیچوقت به یک زن دروغ نگو.

مردی با همسرش تماس گرفت و گفت:” عزیزم ازم خواستن که با رئیس و چنتا از دوستاش برای ماهیگیری به کانادا بریم”

ما به مدت یک هفته اونجا می مونیم.این فرصت خوبیه تا ارتقای شغلی که منتظرش بودم بگیرم پس لطفا لباس کافی برای یک هفته برام بردار و وسایل ماهیگیریمو هم آماده کن

ما از اداره حرکت می کنیم و من سر راه وسایلم رو از خونه بر می دارم ، راستی اون لباسای راحتی ابریشمی آبی رنگه رو هم بردار!

زن با خودش فکر کرد که این مساله یک کمی غیرطبیعیه اما بخاطر این که نشون بده همسر خوبیه دقیقا کارایی رو که همسرش خواسته بود انجام داد.

هفته بعد مرده اومد خونه ، یک کمی خسته به نظر می رسید اما ظاهرش خوب ومرتب بود.

همسرش بهش خوش آمد گفت و ازش پرسید ماهی هم گرفتی یا نه ؟

مرد گفت :”آره یه عالمه ماهی قزل آلا،چند تا ماهی فلس آبی و چند تا هم اره ماهی گرفتیم. اما چرا اون لباس راحتیارو که گفته بودم واسم نذاشتی ؟”

زن جواب داد : لباسای راحتی رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بودم!!!

 




تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

افسرده

شب سردي است، و من افسرده.

راه دوري است، و پايي خسته.

تيرگي هست و چراغي مرده.

 

مي كنم، تنها، از جاده عبور:

دور ماندند زمن آدم ها.

سايه اي از سر ديوار گذشت،

غمي افزود مرا بر غم ها.

 

فكر تاريكي و اين ويراني

بي خبر آمد تا با دل من

قصه ها ساز كند پنهاني.

 

نيست رنگي كه بگويد با من

اندكي صبر، سحر نزديك است.

هر دم اين بانگ برآرم از دل:

واي، اين شب چقدر تاريك است!

 

خنده اي كو كه به دل انگيزم؟

قطره اي كو كه به دريا ريزم؟

صخره اي كو كه بدان آويزم؟

 

مثل اين است كه شب نمناك است.

ديگران را هم غم هست به دل،

غم من، ليك، غمي غمناك است.



موضوعات مرتبط:

تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

لغزش

کسی که دو بار از روی یک سنگ بلغزد، شایسته است که هر دو پایش بشکند



تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

عشق من

ای که دور از من و در قلب منی با خبر باش که دنیای منی.شادی ات شادی من.غصه ات غصه من.قلبه من خانه تو.خانه ات قبله من


موضوعات مرتبط:

تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

دوست

تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست



تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

هرکی

هر کی اومد پیش من یه ذره جاتو نگرفت....هیچ ادایی جای اون نازو اداتو نگرفت....پیش هر نقاشی رفتم تو رو نقاشی کنه، روی هر بومی زدم رنگ چشاتو نگرفت...



تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

نصیحت

یک نصیحت: مواظب خودت باش! یک خواهش: اصلاً عوض نشو! یک آرزو: فراموشم نکن! یک دروغ: تورو دوست ‏ندارم!!، یک حقیقت: دلم برات تنگ شده


موضوعات مرتبط:

تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

زندگی

زندگی پژمردن یک برگ نیست بوسه ای در کوچه های مرگ نیست زندگی یعنی ترحم داشتن با شقایقها تفاهم داشتن


موضوعات مرتبط:

تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

فراموش

درسته که یه روزی فراموش می کنی و یه روز دیگه فراموش می شی ولی اینو بدون فراموش شدگان هرگز فراموش کنندگان را فراموش نمی کنند


موضوعات مرتبط:

تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

.: Weblog Themes By M a h S k i n:.
مرورگر شما پخش آنلاين را پشتيباني نمي کند


ساخت کد موزیک آنلاین

ساخت کد موزیک آنلاین