وبلاگ شخصی احمدرضا محمدیان

یک فنجان درد دل بدون شکر برای تو آورده ام بنوش… تا از دهان نیفتاده… بنوش…

احمدرضا محمدیان
وبلاگ شخصی احمدرضا محمدیان یک فنجان درد دل بدون شکر برای تو آورده ام بنوش… تا از دهان نیفتاده… بنوش…

یک دنیا حرف برای تو دارم ، یک دنیا پر از حرفهای نگفته، یک دنیا پر از بغض های نشکفته. با منی ، هر جا و اینک آمده ام تا مثل همیشه سنگ صبور روزهای دلتنگی ام باشی!

دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است . صدایی نیست ، مأوایی نیست ، حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز دیگر جوابگوی دلتنگی هایم نیست.

من آمده ام! اینجا ، کنار دلواپسی های شبانه ات،‌ کنار شعله ور شدن شمع وجودت ،اما نمی دانم چرا دلم آرام نمی گیرد...

دلم گرفته، دلم سخت در سینه گرفته، با تمام وجود تو را می خوانم ؛ از تو چیزی نمی خواهم جز دریای بی ساحل وجودت را، جز...



تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

شیر هم که باشی جلو جماعت گاو کم میاری......



تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

برای هر کس که ادعای رفاقت می کند درب را باز نکن،

خیلی ها مثل بچه ها درب را میزنند وفرار می کنند.



تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

آنان که بودنت را قدر نمی دانند

رفتنت را “نامردی” میخوانند  . . .



تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

یادت باشه همیشه خودتو بنداز تابگیرنت…
اگه خودتو بگیری میندازنت!



تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

حکایت من حکایت کسی است که عاشق دریا بود اما قایق نداشت...

 

دلباخته سفر بود اما همسفر نداشت...

 

حکایت کسی است که زجر کشید اما ضجه نزد...

 

زخم داشت و ننالید...

 

گریه کرد اما اشک نریخت...

 

حکایت من حکایت چوپان بی گله و ساربان بی شتر است!

 

حکایت کسی است که پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه صداها را بشنود!

 

من در سرزمینی زندگی میکنم که در آن دویدن حق کسانی است ک نمیرسند و رسیدن حق کسانی است که نمیدوند .

 

اینجا زمین است با رسم عجیب ادم هایش... اینجا گم که میشوی به جای انکه دنبالت بگردند... فراموشت میکنند!

 

همه روی قلبشان مینویسند شکستنیست مراقب باشید اما من مینویسم شکسته است راحت باشید .

 


بیست و چند سال گفتیم و خندیدیم و خنداندیم ...

 

همیشه آدم سر خوش توی جمع بودیم ،

 

انگشت ها رو به ما : ( خوش به حالش ، چقدر می خندد و شاده )

 

اما در کنج تنهایی هایمان ، بغض هایمان را چال می کردیم ،

 

درد هایمان را در یک دفتر با خودکار سیاه نوشتیم ...

 

خاطره های خودمان را با رقصاندن کلمات باز گو کردیم ،

 

خواندند و گفتند : چه شعر تلخ و قشنگی ...!!

 

خم به ابرو نیاوردیم ، تب کردند و برایشان مردیم ،

 

خودمان نبودیم و یادشان بودیم ،

 

با تو خندیدم و تنها گریه کردم ...

 

این را از من داشته باش : آنهایی که بلند می خندد ، بی صدا گریه می کنند ....!



تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

خدایا!


کودکان گل فروش را می بینی؟!


مردان خانه به دوش،


دخترکان تن- فروش،


مادران سیاه پوش،


کاسبان دین فروش،


محراب های فرش پوش،


پدران کلیه فروش،


زبان های عشق فروش،


انسانهای آدم فروش،


همه رامی بینی؟!


می خواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم،


دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد رفیق…!!



تاريخ : | | نویسنده : احمدرضا محمدیان |

.: Weblog Themes By M a h S k i n:.
مرورگر شما پخش آنلاين را پشتيباني نمي کند


ساخت کد موزیک آنلاین

ساخت کد موزیک آنلاین