یادت باشه همیشه خودتو بنداز تابگیرنت…
اگه خودتو بگیری میندازنت!
حکایت من حکایت کسی است که عاشق دریا بود اما قایق نداشت...
دلباخته سفر بود اما همسفر نداشت...
حکایت کسی است که زجر کشید اما ضجه نزد...
زخم داشت و ننالید...
گریه کرد اما اشک نریخت...
حکایت من حکایت چوپان بی گله و ساربان بی شتر است!
حکایت کسی است که پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه صداها را بشنود!
من در سرزمینی زندگی میکنم که در آن دویدن حق کسانی است ک نمیرسند و رسیدن حق کسانی است که نمیدوند .
اینجا زمین است با رسم عجیب ادم هایش... اینجا گم که میشوی به جای انکه دنبالت بگردند... فراموشت میکنند!
همه روی قلبشان مینویسند شکستنیست مراقب باشید اما من مینویسم شکسته است راحت باشید .
بیست و چند سال گفتیم و خندیدیم و خنداندیم ...
همیشه آدم سر خوش توی جمع بودیم ،
انگشت ها رو به ما : ( خوش به حالش ، چقدر می خندد و شاده )
اما در کنج تنهایی هایمان ، بغض هایمان را چال می کردیم ،
درد هایمان را در یک دفتر با خودکار سیاه نوشتیم ...
خاطره های خودمان را با رقصاندن کلمات باز گو کردیم ،
خواندند و گفتند : چه شعر تلخ و قشنگی ...!!
خم به ابرو نیاوردیم ، تب کردند و برایشان مردیم ،
خودمان نبودیم و یادشان بودیم ،
با تو خندیدم و تنها گریه کردم ...
این را از من داشته باش : آنهایی که بلند می خندد ، بی صدا گریه می کنند ....!
خدایا!
کودکان گل فروش را می بینی؟!
مردان خانه به دوش،
دخترکان تن- فروش،
مادران سیاه پوش،
کاسبان دین فروش،
محراب های فرش پوش،
پدران کلیه فروش،
زبان های عشق فروش،
انسانهای آدم فروش،
همه رامی بینی؟!
می خواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم،
دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد رفیق…!!
زمانی فراموشت میکنم
که بالای سنگ قبرم با افسوس بگویی
کاش زنده بودی....
در این دنیای بی وفا یاد گرفتم اگرکسی
یه وقتی یه جایی بهم گفت عاشقتم
آروم بپرسم تا ساعت چند؟!
ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻧﺸﺎﻥ ، ﺣﺘﯽ ﻣﺠﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺁﺩﻡ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ! ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺷﺎﻥ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﯾﮏ ﺩﻓﻌﻪ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﯾﮏ ﻗﺴﻤﺘﯽ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ! ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺠﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩﻧﺸﺎﻥ ، ﺳﻬﻢ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺯ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺩﺭﺩﺕ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ ﭘﺲ ﻗﺪﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﻗﺪﺭِ ﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺎﺱ ﻫﻤﺮﺍﻫﯿﺘﺎﻥ ﺳﺮ ﺗﻌﻈﯿﻢ ﻓﺮﻭﺩ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻡ
بیست و چند سال گفتیم و خندیدیم و خنداندیم .. همیشه آدم سر خوش توی جمع بودیم ، انگشت ها رو به ما : ( خوش به حالش ، چقدر می خندد و شاده ) اما در کنج تنهایی هایمان ، بغض هایمان را چال می کردیم ، درد هایمان را در یک دفتر با خودکار سیاه نوشتیم ... خاطره های خودمان را با رقصاندن کلمات باز گو کردیم ، خواندند و گفتند : چه شعر تلخ و قشنگی ...!! خم به ابرو نیاوردیم ، تب کردند و برایشان مردیم ، خودمان نبودیم و یادشان بودیم ، با تو خندیدم و تنها گریه کردم ... این را از من داشته باش : آنهایی که بلند می خندد ، بی صدا گریه می کنند ....!
به یادگار برای کسی که نه برای به یادگار ماندن، برای روزهای نیامده فردا مینویسم تا یادم نرود آنچه بودم...
سهراب! قایق دیگر جوابگو نیست کشتی باید ساخت اینجا تنها مثل من زیاد است...
بارخدایا! از کوی تو بیرون نرود پای خیالم نکند فرق به حالم چه برانی چه بخوانی چه به اوجم برسانی چه به خاکم بکشانی نه من آنم که برنجم نه تو آنی که برانی…
دلم براى خودم عجیب مى سوزد دلى نمانده خاکسترى دوباره مى سوزد
از دل نوشتــه هايــم ساده نَــگذر بــه يــاد داشتــه بــاش ايـن « دل نوشتــه » هــا را يــک « دل نوشتــه »
فــرهاد دلــش شیرینـــــ مـیخواستــــــ شیـــرین خســــــــرو خـــــــــسرو... راســـت مے گفتـــــــ ـ دکــتر شـــــــریعتـے:دنــیارو بدجــــور بد ســاختــنــ ـ ـ...